July 17, 2010

وصال


خيلي غصه داشتم بايد مي‌رفتم پيش استادم و هنوز كارامو جمع و جور نكرده بودم به نرم‌افزارم دسترسي نداشتم، لپ تاپم دچار مشكل شده بود و سپهر تمام روز باهاش ور رفته بود وديگه حوصله‌اشو نداشت، چيزي نمي‌گفتم وسعي مي‌كردم كاري كنم، توي انبوهي از كاراي نيمه‌كاره و تصميمهاي تكه‌پاره غوطه مي‌خوردم، مدام به فردا فكر مي‌كردم و اينكه بايد به استادم چي بگم، به چه بهونه‌اي براي بار دوم روز قرارمون رو عوض كنم، ظاهرا آروم بودم وسعي مي‌كردم غر نزنم ولي خودم رو مي‌ديدم كه آشفته‌ام... كتاب حج دكتر شريعتي رو كه شب قبل كنار وسائلم گذاشته بودم برداشتم و ورق زدم،
" گر چه وصالش نه به كوشش دهند آن قدر اي دل كه تواني ، بكوش
تلاش كن! اي تكيه كرده به عشق، سعي كن! ايمان محض، توكل مطلق!
....از صفا به مروه،
رفتن و بازگشتن، هفت‌بار،‌ تكرار، اما طاق،‌ نه جفت، تا سعي در صفا پايان نگيرد، به همان جا نرسي كه از آن حركت كردي،
آغاز از "صفا" ، از دوست داشتن پاك ديگران و انجام تا "مروه"، تا نهايت انسانيت و مروت
و یافتن آب، به عشق، نه به سعی، اما پس از سعی"
استاد مي‌گه تلاش كنيم، برنامه‌ريزي كنيم و باز هم تلاش كنيم ولي هدف نداشته باشيم، به هدف فكر نكنيم، مجذوب هدف نشيم، مجذوب پيروزي نشيم.
بي هيچ دليل و مقصدي عشق بورز، به همه چيز و همه كس عشق بورز، و بگذار همه چيز از تو عبور كنه، درد، لذت، شكست، پيروزي، مهرباني، خشم، نااميدي و تو فقط شاهد باش و خوب ببين.
احساس خيلي خوبي داشتم ، آروم بودم، دوست داشتم بشينم و مطالعه كنم، دوست داشتم به برگه‌هايي كه تمام اطرافمو گرفته بود سرو سامون بدم. يه نفس عميق كشيدم و بعد از مرتب كردن اطرافم به برنامه‌ريز‌ي‌هام يه نيگا كردم و ترجمه‌ مقاله‌اي مربوط به پروژه‌ام رو شروع كردم، انرژي مثبت من همه فضا رو پر كرده بود بي‌اونكه تغييري در شرايط بيروني رخ داده باشه بي‌اونكه مشكل لپ‌تاپ حل شده باشه ديدم سپهرم داره با لبخند به من نگاه مي‌كنه، انگار مي‌ديد كه من ناگهان با خودم به صلح رسيدم ، مي‌ديد قايقي بودم كه ساعت‌ها پشت تخته سنگي گير كرده و حالا رها شده بود ، مي‌ديد كه ديگه امواج خروشان رودخونه با من برخورد نمي‌كنه، مي‌ديد كه رها هستم و زندگي مثل آب رواني در من جريان پيدا كرده و من با چشمهاي خودم ديدم كه چقدر راحت مي‌شه در ساده‌ترين لحظات زندگي احساس خوشبختي كرد...