May 31, 2010

حصار دلنشين


-->

روبروي پنجره محل كارم يه حوض خاكي خيلي بزرگ هست كه متعلق به سازمان آبه كنار اون توي خيابون فرعي يه عالمه درخت بلند سپیدار هست، روزي دو سه بار ياد اين درختها مي‌افتم و با لبخند نگاهشون مي‌كنم، اين بهترين خاطره اي كه تو محيط كارم دارم چون منو ياد روزي مي‌اندازه كه اولين روز بعد از مديتشنم بود و خيلي حس تازگي ميكردم، اتاقمو تازه عوض كرده بودم و منظره‌اي كه داشتم مي‌ديدم دقيقا همون منظره‌اي بود كه كسي مي‌ديدش كه منو به "حضور" معرفي كرد. کسی که اوايل، رابطه آنچنان صميمي نداشتيم ولي در اين لحظه یکی از باارزشترين دوستامه...
عصرگاه دلگيري است ولي درختهاي خيابان روبرويي حصار دلنشيني گرد حوض خاكي ساخته‌اند، كوهها در سايه ابرها به رنگ تيره درآمده‌اند و درختها از تابش افقي آفتاب ساعتي قبل از غروب مي‌درخشند، اين تضاد زيبا گويي سايه روشن دروني مرا به نمايش مي‌گذارد، به آذرماه سال گذشته برمي‌گردم و اولين روز، با نگاه تازه‌ام به زندگي،‌ آن روز هر چند روز ساده و تكراريي بود ولي در من چيزي عوض شده بود، در نزديكي خود چيزي حس مي‌كردم كه هميشه بود ولي من هرگز نديده بودمش. چيزي كه قبلا بود و نمي‌دانستم و از زماني كه حسش كردم به همه چيز لبخند مي‌زنم، او نيز هر روز زنده‌تر از ديروز به من لبخند مي‌زند. هر زمان كه فراموشش مي‌كنم اشك را بر چشمانم جاري مي‌كند و دوباره مرا به جايي كه تعلق دارم باز مي‌گرداند...

1 comment:

از دیار نجف آباد said...

سلام
فقط خواستم بگم قولت رو فراموش نکن!! اگر هم فکر میکنی دختری شاد نیستی!!! چراگریه؟

از نظر من انسان با احساسی که چنین زیبایی های اطراف خود را میبیند؛ مطمئناً ظرافتهای روحی خود و اطرافیانش را نیز میتواند بیابد تا بجای گریه !!! صد خنده ی شادی و امید و نشاط بر لب داشته باشد.

در دل آرزو کردم که راهی برای تماس با شیوا خانم میداشتم تا از ایشان میپرسیدم: چه میشود کرد و چرا گریه؟

اگر دقت کردید کلمه ی«گریه» را به عمد به کار بردم تا تلنگری باشد بر روح و فکرتان تا نه تنها کم تر؛ بلکه فقط وفقط از سرشوق و امید باشد و بس.

حنای عزیز !!! نمیدانم آن چیست و یا کیست که در رویایتان هر روز زنده تر به شما لبخند میزند؟ ولی شما بجای اینکه تلخی زندگی واقعی تان را بخاطر فراموش کردنش برشمارید؛ نیمه ی پر لیوان را قدر بدانید که لبخند زنده تر هرروزه اش، باید چنان انرژِی برایتان داشته باشد که حد ندارد! آنرا از دست ندهید.

میبخشید که سخنم به درازا کشید؛ ولی آنقدر شکننده شدم که تاب یک گرفتگی اندک هیچکس را ندارم؛ چه برسد به صاحبدلانی چون شما.
پیروزی و آرامش روزافزون نصیبتان باد
ارادتمند همیشگی....حمید....بدرود