الف در وبلاگش راجع به كيمياگر نوشته است، به سمت قفسه كتابها ميروم تمام قفسه ها را زير و رو ميكنم دوست دارم براي آخرين بار كيمياگر را مرور كنم، كتابي كه ده سال پيش خواندم و در اين ده سال ديگر هرگز نگاهش نكردم، دوست دارم برخي از سطرهايش را از نظر بگذرانم، در حين جستجو يادم ميآيد چند هفته پيش سري اول كتابها را كه كيمياگر يكي از آنها بود به دوستي هديه كردم.
شيشه هاي خالي آب معدني را فشرده ميكنم،مثل هميشه آخري را نگه ميدارم تا به گلدانها آب بدهم به سمت اتاق ميروم، فراموش كرده ام كه چند روز پيش براي آخرين بار گلدانها را آبياري كردم و فردايش آنها را در ماشين برادرم گذاشتيم، لبخند مبهمي بر لبهايم مينشيند از اينكه هنوز در عادتهاي گذشتهام و از اينكه تمرين جدا شدن از عادتهاي گذشته را آغاز كردهام...
براي آخرين بار (شايد حداقل تا چند سال آينده) در بازارچه كنار موزه هنرهاي معاصر تهران(گذر فرهنگ و هنر) قدم ميزنيم و آش دوغ سفارش ميدهيم، هميشه آخرين ها مبهم و در عين حال پر رنگ و واضحند، با اينكه در زمان حال قرار دارند ولي گويي از آينده آمده اند، گويي ميدانند كه در آيندهي ذهن مهاجر صدها بار تكرار خواهند شد...
براي آخرين بار در بسيار جاها و از بسيار كسان عبور ميكنيم و روزي كه بالاخره اولين ها فرا ميرسند چه تجربه سنگين و رازآلودي است اگر كه با آغوش باز نپذيري اين تغييرات را.
ميگويند بي انتخاب ما از راه ميرسند اولين دلتنگي ها ولي اولين هاي ديگري نيز در راهند...
No comments:
Post a Comment