March 10, 2010

ببين و آگاه باش



او را بسيار كم مي‏شناسم و زبانش را به سختي متوجه مي‏شوم. لحن صدايش افتادگي تاريخ رنجديدگان مرزنشين دوران نزديكي است؛ دردهايي كه در خطوط چهره‌اش هويداست تو را به محروميت هاي اجباري انسانهايي آگاه مي‌كند كه همه چيز دارند ولي گروهي از ترس استقلال آنها، ترس از تسلطشان بر فرهنگ دست نخورده و عربي نشده آنها طعم متفاوت مرزنشيني را به آنها چشانده‌اند، تا مبادا روح شاد و متمايز فرهنگشان  تلنگري باشد بر بدنه آداب و سنن به فراموشي سپرده اصيل ايراني.
در شكوه سكوتش صلابت روزهاي جنگ، روزهاي اضطراب و دلهره موج مي‌زند؛ روزهايي كه مي‌ماني تا سرزمين مادريت را ارج نهاده باشي‌
در سادگي و بي‌آلايشي نصيحت‌هايش استحكامي نهفته است كه بي‌چون و چرا تو را وادار به پذيرش مي‌كند.
انساني به نزديكي من آمده است، انساني كه كه به من نيازي ندارد.
در لحن ثابت صدايش محبتي پنهان آشيانه دارد، محبتي كه وادارت مي‌كند آن را بي‌پاسخ نگذاري. وادارت مي‌كند تا با عشق به سويش بروي و نيازمند محبت كردن به او شوي.
وادارت مي‌كند بفهمي، بيهوده انتخاب نشده‌اي تا از كنارت عبور كند، تا نظاره‌گر باشي تا اينكه شاهد باشي، شاهد خودت و شاهد محبتي كه درك آن مشكل است. ساده و آرام، بي‌آلايش و شيرين... و در اين انتخاب درسهايي نهفته است.
ببين و آگاه باش.

No comments: