March 29, 2010

وسيع باش و تنها


ازاونجا كه ما جاي ثابتي نداريم چند روزه تصميم گرفتم  كتابهاي پدرم را به برادرم بسپارم، همه خاطراتي كه با پدرم دارم با ملال خاصي برام زنده ميشه. روزهايي كه با علاقه اين كتابها رو مطالعه ميكرد... روزهاي تعطيل عينكش رو بر ميداشت و انگار بخواد مراسم ويژه‌اي به جا بياره جاي مناسبي رو انتخاب و شروع به مطالعه ميكرد، ياد شعري از سپهر عزيزم مي‌افتم، پنجمين بيت شبيه آخرين جمله ايه كه پدرم در آخرين ملاقاتمون بهم گفت: 

سلام همسفر بادهاي پرغرور                 هم بازيِ كودكيِ سالهاي دور
يادش بخير روزهاي زندگي                     با طعم شرجي و كمي هم آب شور
دلتنگ مي‏شوم براي اين روزها               وقتي كه از كنار خاطره‌ها ميكنم عبور
انگار صدا مي‌زند از پشت مرا                  كسي شبيه خودم، ولي چقدر دور!
"وسيع باش وتنها، سر به زيرو سخت"     هرگز نايست، شجاع باش و پر غرور
گاهي به آسمان پر ستاره نگاه كن          ستاره، نه مهتاب باش غرق نور

2 comments:

Anonymous said...

سفر مرا به زمین های استوایی برد
و زیر سایه آن بانیان سبز تنومند
چه خوب یادم هست
عبارتی که به ییلاق ذهن وارد شد
وسیع باش و تنها و سر به زیر و سخت
من از مصاحبت آفتاب می ایم
کجاست سایه ؟

از دیار نجف آباد said...

وجود چند عبارت در نوشته تان، باعث شد دلم بلرزه!!! راستش از بس این روزها خبرهای نه چندان خوب شنیده ام از خواندن عبارتهایی مثل«جای ثابت نداریم»، « آخرین ملاقات» و... بدجوری نگران میشوم. آرزو میکنم سابقه ی ذهنی من باعث برداشت اشتباه شده باشد و همه چیز بروفق مرادتان باشد.

بگذریم و عجب شعر عمیق و لطیفی سروده اند. «دلتنگ میشوم...از کنار خاطره ها ...»،«ستاره،نه مهتاب..» بسار دلنشین اند. ولی آرزو میکنم که نصیحت پدر بزرگوارتان مصرع دوّم همان بیت هم بوده باشد که:«هرگز نایست...»
پیروز باشید....ارادتمند حمید