December 11, 2010

پیکسل اسپروز و بی خیالی گردی در پاییز تهران

فضای آن روز آنگونه بود که پس از سالها به وطن بازگشته بودیم، ساعت بعد از ظهر را نشان میداد ولی حس من میگفت قبل از ظهر است و حس سپهر تخمین دم غروب را داشت، برای اولین بار به حضور آفتاب اینگونه نگاه میکردیم، آن نگاه نوستالژیک به دنیایی که سالها پیش در آن زیسته‏ای.
برای انجام چند کار به خیابان کریمخان رفته‏ایم ولی سر از نشر چشمه در می‏آوریم، برای آخرین بار قبل از سی سالگی در مقابل قفسه‏های کتاب نشر چشمه قدم می‏زنیم و لیست پرفروش ترینها را چک می‏کنیم، حضور در چنین مکانی گویی قسمتی از عمر ما نیست، با هم قرار میگذاریم تا در اولین فرصت در دیار غربت نیز چنین میعادگاههایی را نشان کنیم... یک پیکسل اسپروزبرای کیفم و سه کتاب می‏خریم.
آن افسوس فرصت نداشتن برای خواندن کتاب در درونم نیست چیزی می‏گوید من این کتاب‏ها را خواهم خواند... دو سه روز بیشتر به سفر بزرگ نمانده است و کلی کارهای ناتمام... قدم می‏زنیم و در پارک حضرت مریم می‏نشینیم، هیچ یک از ما نگران آن کارهای نیمه تمام نیست، گویی به راستی سالها از آن روزهای سخت قبل از رفتن فاصله داریم، یک بی‏خیالی گردی تمام عیار در نیمروز پاییزی تهران.

No comments: