December 22, 2010

لیست نامرئی








مثل همه اتفاق های مهم زندگی، یک روز سرد پاییزی بود...
چه فرقي ميكنه من الان كجا باشم مهم اينه موقعي كه با تو بودم جايي در همون نزديكي بودم، جایی در خاطرات مشترک مدرسه، دانشگاه، خونه، اداره، دوره ارشد، دوره زبان و.... من هنوز توی مدرسه، شاگرد کلاس اول الف هستم، یا توی دانشگاه، همکلاسی سالهای دور یا توی تراس واحد 16 کوچه 26 غربی وایسادم و به دور دست ها خیره شدم و یا پشت میزم تو طبقه 5 بال جنوبي هستم. براي تو من هنوز همونجا توي ساختمون مركزي شركت هستم، براي تو من هميشه توي اتاق 510 نشستم و وقتي خسته ميشم زل ميزنم به درختهاي خيابون کنار سازمان آب يا اگه خيلي حوصله داشته باشم نيم خيز ميشم و يه نيگا ميندازم به استخر بزرگ سازمان كه هيچوقت مطمئن نشدم كاربرد دقيقش چي بود، اينكه گاهي سبز بود به رنگ لجن روشن و گاهي قهوه اي پر از رسوب آهن، در اينكه منظره قشنگي بود شكي نيست ولي دو ماه آخر اونقدر با حس دلتنگي نگاهش مي كردم كه مثل خاطره غم انگيزي توي ذهنم نقش بسته...حتي وقتي كه داشتم به اولين ايده هاي نوشتن اين متن فكر مي‌كردم، براي اولين بار تصوير درختاي دور استخرو توي آب شفافش ديدم، راستي كه همه نگاه كردن‌هاي ما همين قدر سرسري و بي كيفيت هستند مخصوصا به اون چيزهايي كه ارزش ديدن و نگاه كردن دارند.




میدونی مهم نیست کجا باشیم مهم اینه که هستیم و در جایی تو ذهنمون همدیگرو داریم. حتی اگه خیلی دور، برای من تو همونجایی هستی که کشفت کردم، جایی که حس کردم همدیگرو درک میکنیم، جایی که همدیگرو به لیست نامرئی کسانی که برای همیشه داریم اضافه کردیم، دوست عزیزم از اینکه فرصت نشد مثل همه آدمهایی که به سفری دور میرند بیام و خداحافظی کنم منو ببخش، امیدوارم هر جا که قدم میگذاری همیشه حضور شاد و پررنگی داشته باشی و زندگی همیشه برات پر از لحظه های شگفت انگیز و خواستنی باشه و کلی آرزوهای خوب و قشنگ دیگه و اینکه خیلی دلم برات تنگ شده ...... و اینکه این قصه ادامه داره...

No comments: